تلفنی که زنگ نمی خورد نیاز به اختراع نداشت حوصله ات که سر
رفته بود چسب قلب اختراع می کردی می چسبانید روی ترکها
ی این قلب صاحب مرده و غصه زنگی که نمی زنی تلفنی که اختراع
کردی را نمی خواهیم ساده بگویم گراهام بل عزیز حال این سالها
ی مرا تو هم مقصر بودی
:: برچسبها:
دلنوشته چشمان بی فروغ,