چگونه کم کم زنگار ناامیدی ها **جلای آیینه شور وشوق را برده ست
لبان ما دیریست **به هم فشرده چو نیلوفران نشکفته ست
چنان به زندگی بی نشاط خو کردیم **که نقش روشن لبخند یادمان رفته ست
ببین به چهره این مردمان راهگذر **دل به تمامی شان غنچه نخندیده ست
هنوز خانه ای از خانه های این سامان **شبی ز بانگ سرود وسرور همخوانان
دمی ز شادی و پاکوب دست افشانان به خود نلرزیده ست
ببین که بر سر دلهایمان چه آوردیم **ببین که نخواسته با عمر خود چه ها کردیم
چرا چو ماتمیان بی خروش می مانیم **چرا سرود نیایش به بامداد به نور
سرود گندم .باران. سرود شالیزار **سرود مادر .کودک پدر .سرود وطن
سرود زندگی و عشق را نمی خوانیم **یکی بپرس که از زندگی چه می دانیم
نفس کشیدن آیا نشان زیستن است **خموش مردن ؟یا شور و شوق پروردن
چوآفتاب به این لحظه ها درخشیدن **امید وشادی وشور و نشاط بخشیدن
مگر نه اینکه غمی سهمگین به دل داریم **مگر نه اینکه رنجی گران گرفتاریم
نشاط مان را باید همیشه چو خورشید **بلند وگرم در اعماق جان نگهداریم
مده به پیچک غم آب و آفتاب و نسیم **بیا دوباره به فریاد ارغوان برسیم
(فریدون مشیری)
:: برچسبها:
حافظ,