بیهوده از این کوچه میگذرم
می دانی که خانه من این حوالی نیست
ظهر ها
بیهوده در کافه به انتظار می نشینم
عصرها در ایستگاه
کاش یک نفر به شانه ام بزند که هی!
کسی که با پای دلش رفته است
باقطار برنمیگردد
و چقدر خوب می شود
آن یک نفر تو باشی!
:: برچسبها:
دلنوشته غم فراق ,