از کوی تو بیرون نشود پای خیالم
نکند فرق به حالم
چه برانی چه بخوانی
چه به اوجم برسانی
نه من انم که برنجم
نه تو آنی که برانی
نه من آنم که ز فیض نگهت چشم بپوشم
نه تو آنی که گدا را ننوازی به نگاهی
در اگر باز نگردد نروم باز به جایی
پشت دیوار نشینم چو گدا بر سر راهی
کس به غیر از تو نخواهم چه بخواهی چه نخواهی
باز کن در که جز این خانه مرا نیست پناهی
:: برچسبها:
دلنوشته چشمان بی فروغ,