یک گل را تصور کن گلی که من با تمام وجود می خواهی اش دلت هر روز و هر لحظه برای دیدنش ضعف
می رود برای دیدنش که آرامم کند برای حرفها ییش که خنده را بر لبانم بنشاند و برای عطر حضورش که
مستم کند و زیبایی درونش که صفابخش حیاتم باشد تا بند بندوجودم که می خواهد بچینمش ولی
از ترس اینکه مبادا پژمرده شود با حسرت فقط از دور تماشایت میکنم چون اگر حتی یک گلبرگ از گلبرگهایت
کم شود هرگز خودم را نخواهم بخشید و از سوی دیگر هرروز فکر دوست نداشتن تو مرا دیوانه تر میکند شاید خودخواه شده ام
جز خودم و خدا کسی نمیداند که چقدردوستت دارم و جانم به جان تو گل بسته است ومن دارم با این ترس روزها را به سختی شب
میکنم هر روز دیدن تو مرا آرامم میکند ولی ای کاش تو هم حرفهای مرا باور میکردی ولی برایت آرزو میکنم که هیچوقت عاشق
نشوی و آرزو میکنم هر لحظه آرامش داشته باشی آرام آرام آرام 
:: برچسبها:
دلنوشته لحظه قرار عاشقی,
|