من از تو می مردم **اما تو زندگانی من بودی
تو با من می رفتی **تو در من می خواندی
وقتی که من خیابان ها را **بی هیچ مقصدی می پیمودم
تو از میان نارون ها گنجشکها ی عاشق را **به صبح پنجره دعوت میکردی
وقتی که شب مکرر میشد **وقتی که شب تمام نمیشد
تو با چراغهایت می آمدی به کوچه ما **وقتی که بچه ها می رفتند
و خوشه های اقاقی می خوابیدند**ومن در آینه ها تنها می ماندم
تو با چراغهایت می آمدی **تو دستهایت را می بخشیدی
تو مهربانیت را می بخشیدی** تو لاله ها را می چیدی
تو گوش میدادی ** اما مرا نمی دیدی
:: برچسبها:
حافظ,