یا نیازی که رنگ می گیرد **در تن شاخه های خشک وسیاه
دل گمراه من چه خواهد کرد**با نسیمی که می تراود از آن
لب من از ترانه می سوزد **سینه ام عاشقانه می سوزد
پوستم می شکافد از هیجان **پیکرم از جوانه می سوزد
هر زمان موج می زنم در خویش **می روم می روم به جائی دور
بوته ی گر گرفته خورشید **سر راهم نشست در تب نور
من ز شرم شکوفه لبریزم **یار من کجاست ای بهار سپید
دشت بی تاب شبنم آلود **چه کسی را به خویش می خواند
سبزه ها لحظه ای خموش خموش **آنکه یار من است می داند
آسمان می دود ز خویش برون **دیگر او در جهان نمی گنجد
آه گوئی که این همه آبی **در دل آسمان نمی گنجد
در بهار او زیاد خواهد برد **سردی وظلمت زمستان را
می نهد روی گیسوانم باز ** تاج گلپونه های سوزان را
ای بهار ای بهار افسونگر ** من سرا پا خیال او شده ام
در جنون تو رفته ام از خویش **شعر و فریاد و آرزو شده ام
می خزم همچو مار تبداری **بر علفهای خیس تازه ی سرد
آه با این خروش و این طغیان **دل گمراه من چه خواهد کرد
(فروغ فرخزاد)
:: برچسبها:
حافظ,