پدیده ای یک خدایی داشت خدای خدایان زئوس نام داشت یک شب به
مناسبتی زئوس همه خدایان را به جشنی در کوه المپ دعوت کرده بود
دیوانگی و جنون هم خدایی داشت بنام مانیا ..مانیا چون خودش خدای
جنون بود طبیعتا عقل درست و حسابی هم نداشت بود خدایان از هر دری
سخنی می گفتند تا اینکه نوبت به آفریدیته رسید که خدای عشق بود
حرفهای خدای عشق به مذاق خدای جنون خوش نیامد و ناگهان تیری
را در کمانش گذاشت و از انسوی مجلس به سمت خدای عشق پرتاب کرد
تیر خدای جنون به چشم خدای عشق خورد و عشق را کور کرد هیاهویی
در مجلس در گرفت و خدایان خواستار مجازات خدای جنون شدند زئوس
خدای خدایان مدتی اندیشه کرد وبعد به عنوان مجازات این عمل دستور داد که
چون خدای دیوانگی چشم خدای عشق را کور کرده است پس خودش هم
باید تا ابد عصا کش خدای عشق شود از آن زمان به بعد عشق هر کجا
می خواهد برود جنون دستش را می گیرد و راهنمایی اش می کند به خاطر
همین داستان است که می گویند عشق کور است و عاشق دیوانه و مجنون میشود
:: برچسبها:
سخنان بزرگان,