باز هم شنبه شد
و چه بی صدا شعرهای من
نوای عشق تو را فریاد می زنند
دلتنگم
و بغض ِ سکوتم
نگاه تلخ ِ واژه ها را
در دلم اشک آلود میکند
تنها نشسته ام سر در گریبان خویش
و پر از شِکوه ام شِکوه هایی برخواسته از بیتابی قلب صبورم
ولی افسوس که نیستی عزیزِ جانم تا صدای سکوت مرا از فرسنگ ها فاصله بشنوی
و مرهمی بر دردم بگذاری دلگیرم و خسته
اما
دلگیر تر از من
کتاب مقدس عشق ست
که بعد از تو بسته ماند
و سالیان سال که بگذرد
بر روی طاقچه ء قلبم
خاک میخورد و گشوده نمیشود
به رسم هرشب
منتظر میمانم
و چشم میدوزم به در
شاید بیاید
با یک چمدان زندگی
تا فراموشم شود
این همه انتظار
این همه دلواپسی
نزار قبانی میگه :
چطوری میخوای اندازه این غصه دلتنگی رو برات بگم
وحزني كالطفل يزداد في كل يوم جمالاً ويكبر
در حالی که این غم هر روز مانند یک کودک بزرگتر و زیباتر میشه
:: برچسبها:
دلنوشته غم فراق ,