اگر چه بین من و تو هنوز دیوار است
ولی برای رسیدن بهانه بسیار است
بر آن سر سیم کزین قصه دست برداریم
مگر عزیز من این عشق دست بر دار است
کسی به جز خودم ای خوب من چه میداند
که از تو از تو بریدن چقدر دشوار است
مخواه مصلحت اندیش و منطقی باشم
نمیشود به خدا پای عشق در کار است
تو از سلاله سوداگران کشمیری
که شال ناز تو را شاعری خریدار است
در آستانه ی رفتن در امتداد غروب
دعای من به تو تنها خدانگهدار است
کسی پس از تو خودش را به دار خواهد زد
همان غروب غریبانه گریه خواهی کرد
برای خاطره هایی که زیر آوار است
:: برچسبها:
شعر,