صبح را زودتر از همه گنجشکها آغاز میکنم
بیدار میشوم تا آشتی نسیم و برگ و درختان را تماشا کنم
و به همه آدمها فکر کنم بر می خیزم تا دروازه های آسمان را به روی
پنچره های بسته زندگی بگشایم هنوز امید در صبح های زمین قدم میزند
هنوز بوی خوشبختی را میشود از گلوی گلدانها بویید
من پر از سلام های تازه ام و تو پر دلیل های تازه ای
:: برچسبها:
دلنوشته لحظه قرار عاشقی,