تنیده ای به وجودم ولی سودای منی
کجای زمزمه هایم کجایی حادثه من
کجا بجویمت ای جانکه ناکجای قلب منی
گره زده ام به نگاهت کلاف چشم تو را
به این گره زدنت هم گره گشای منی
درین هجوم سیاهی که ماه پیدا نیست
چه با کم از بیراهه که روشنای منی
تو شبیهه در من مرا را به دریا بردی
رسیده ام به یقین که ناخدای منی
سوال کرده ام عمری چرا چرا و اینک
تویی که پاسخ صدها چرا چرای منی
ولی سوال بدون جواب مانده ی من
تو ای غریبه که هستی که آشنای منی
:: برچسبها:
دلنوشته چشمان بی فروغ,