برخیز پاک کن غم شب از چشمت دیده بگشا نازنین ناز کن، عشوه بیا که گذشت این غمها برخیز به امید عشق برخیز طلوع کن خورشید به پابوسیت برآمده بخیز از پشت تریبون دلم عشق چنین گفت : معشوقِ تو زیباست قشنگ است ملیح است اعضای وجودم همه فریاد کشیدند : احسنت! صحیح است صحیح است، صحیح است
???????????? برخیز و به بوسهات مهمان کن این عاشق خوابآلود، به عشقِ تو، سرِ ذوق آمده طلسمِ حسرتی پنهان، میان گفتگوهایم شکست و سخت برهم زد خمارِ خلق و خو هایم تو با دامانِ رنگین و هوایِ دلبری درسر رسیدی و به پا کردی حراجِ آبروهایم دوباره سایه ات بردر.. من و هذیان و بی خوابی تمام کوچه را گشتن تلاش و جستجوهایم نداردحاصلی انگار دیواری ست سرتا سر تمام دور و اطراف و تمام سمت و سو هایم دوباره منگ در کابوسِ زالویی که افتاده به جان و می مَکد از ریشه گندمزارِ موهایم تو را از دور می بینم پس از یک عمر دلتنگی هوای بغض می گیرد گلویِ آرزوهایم
:: برچسبها:
دلنوشته غم فراق ,
|