در چشـمهایت شب را جستجو ڪردم در نڪَاهت سوسوے ستاره را پنداشـتم باید چون غریقی فرو در اعــماق در سیاهیِ مهیبِ افسونڪَرت غوطه ور شوم شبها دلم کمـــی آسمان میخواهد تا به شماره ی تمام ستاره ها صدایت کنم و آرام آرام همه ی دلتنگی هایم را در دامن شـــب ببارم شب ها به تــو فکر میکنم تو تمامِ بهشتِ منی دوست دارم با خیال تو باشم چون هیچ وقت با خیال تو بودن خسته نمی شوم. حتی وقتی خیالم هم باهام حرف نمیزنی حتی وقتی تو خیالم نوازشم نمیکنی حتی وقتی تو خیالم در یک اتاق نیستیم باز هم خسته نمیشوم هرگز دلزده نمیشوم فکر کنم به خاطر این است که به تو اعتماد دارم به افکارت اعتماد دارم می توانی بفهمی چه میگویم همه آنچه در تو میبینم و هر آنچه نمیبینم را دوست دارم با این همه ضعف هایت را میدانم اما احساس میکنم همین نقاط ضعف تو و نقاط قوت من هستند که باهم سازگارند ترسهای مشترک نداریم حتی شیطنت های ما بهم میآیند آنقدر دوستت دارم که یادم نمی آید از کجا شروع شد داستان ما نه شروع دارد و نه پایان تو یکهو پایت را همان جایی گذاشتی که باید میگذاشتی دیگر هم از من نپرس تا کی دوستم داری برای دوست داشتن های من هیچ پایانی وجود ندارد عشق فقط اونجایی که معین میگه : یه وقت تنها نری جایی که از تنهایی میمیرم از اینجا تا دم در هم بری از دلشوره میمیرم میدونم که یه وقتایی دلت میگیره از کارم روزایی که حواسم نیست بگم خیلی دوستت دارم
:: برچسبها:
دلنوشته غم فراق ,
|